محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

یه جمعه خیلی خوب باغ بابا جون و مامان جون

پنجشنبه شب رفتیم دشت وقتی رسیدیم مامان جون عزیزم یه شام خیلی خوشمزه واسمون پخته بودن و برای اومدن ما لحظه شماری میکردن شبم همتون دور مامان جون جمع میشین و میگین مامان جون واسمون قصه بگین  مامان جون خیلی با محبته و خیلی دوستون داره و همیشه آغوش گرم و مهربونش برای شما باز خدایا شکرت به خاطر وجود پر مهر پدر و مادر عزیزم انشالله که همیشه سالم و سلامت باشن در پناه خدا اخر شب خاله فرشته جون هم زنگ زدن و گفتن ما هم فردا صبح میایم دشت صبح که از خواب پاشدیم یه صبحانه عالی مامان جون برامون آماده داشت و گوشت و پیاز آبگوشت رو هم دیگه تف داد...
22 مهر 1402

تولد میترا جون و محمد حسین جان

تولد گل دخترم مبارک انشالله صد ساله بشی عزيزم  . امشب با بابا محسن باهم رفتین بیرون واسه تولد محمد حسین که هفت روز پیش بود و تولد میترا جون که امشب بود  کیک گرفتین و فشفشه و برف شادی و منم خونه موندم براتون تم تولد درست کردم وقتی اومدین سر برف شادی ریختن کلی محمد حسین و مرتضی با هم دعوا کردن و یا مرتضی گریه میکرد یا محمد حسین خلاصه بگم برف شادی نبود فکر کنم برف گریه بود و نذاشتین یه عکس خوب خانوادگی بگیریم و  تا برف شادی تموم  نشد دعوا شما دوتا سر اینکه من بریزم تموم نشد .  ...
6 مهر 1402

هدیه تولد مرتضی جون

یادم میاد وقتی بچه بودیم چقدر از داشتن اسباب بازی خوشحال می‌شدیم و چقدر عروسک های کودکیمون رو دوست داشتیم دلم میخواد کاش حداقل یکیشو نگه می‌داشتم و یاد و خاطرات کودکی برام زنده میشد  ولی حتی عکسشم نیست چون اون زمان که مثل الان دوربین یکسره در دسترس نبود یه دوربین یاشیکا کوچولو داشتیم و ۲۴ عکس می‌گرفتیم شایدم تو عکسا چشامون بسته بود یا هم کج و کوله وایمیستادیم وبعد که عکس ظاهر میشد تازه می‌دیدیم چشمون خرابه یا خوب نیفتادیم  خلاصه روزی که میرفتیم عکاسی واسه عکس گرفتن واسمون کلی جذاب بود . و باخودمون می‌گفتیم کاش میتونستیم قبل اینکه چاپ بشه عکس ببینیم چجوری هست آرزوی کودکی من الان برآورده شده همیشه دوربین...
6 شهريور 1402