محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

تولد ۷سالگی گل پسرم

۲۴ مرداد ماه شب تولدت رفتیم بیرون  و بعدشم بابا محسن جون بردت اسباب بازی فروشی و خودت یه تیر کمون انتخاب کردی خریدی منم واست یه کیک ساده درست کردم  تولدت مبارک باشه گل پسرم انشالله صد ساله بشی در پناه قرآن  ...
3 شهريور 1402

سوغاتیهای مکه مامان جون و باباجون برای ما

وقتی مامان جون باباجون  میخواستن برن مکه میترا جونم همش میگفت مامان من نمیتونم تحمل کنم که یک ماه مامان جون رو نبینم آخه خیلی دلتنگ میشم روز خداحافظی هم خودت رو زدی بغل مامان جون کلی گریه کردی  مامان جون هم شما رو خیلی دوست داره و همیشه براتون کلی هدیه میگیرن و خیلی دوست دارن که شما قرآن حفظ کنید و هر چند سوره ای که حفظ میکنین جایزه دارین  واز مکه هم واست پلاک طلا کعبه  چادر حریر و کیف و پارچه گیپور  خریده بود اینم عکس هدیه هاتون  بماند به یادگاری براتون  دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن  و شما خیلی خوشحال شدین گلای قشنگم  ...
3 شهريور 1402

جشن میلاد امام زمان در دارالقران

اینجادارالقرانی هست که میترا جونم میره واسه حفظ قران منم که میرسونمش چون کلاسش یک ساعته خودمم اونجا میمونم با محمد حسین دوشنبه هفته پیش یه جشن کوچولو اونجا گرفتن محمد حسینم نقل وسط مجلسه مرتضی جونم هم میره دارالقران پسران با هم رقابت میکنین و حفظ میکنین انشالله که ادامه بدید بچه های قشنگم و حافظ و عامل به قران باشید الهم عجل لولیک فرج   ...
22 اسفند 1401

فضولی های محمد حسین و داداشش

تو عکس اولی با مرتضی علی باهم خونه بالشی درست کردین بعدشم تو خونتون خوابیدین و منم دعوت کردین خونتون تو عکس بعدی هم که محمد حسین خودشو به زحمت رسونده پشت مبلا و کنار بوفه فضولی میکرده از میز و صندلی چرخ خیاطیم هم همیشه بالا میره بعد نمیتونه بیاد پایین صدا میزنه  م م یعنی بیاین منو بیارین پایین از میز نهار خوری آشپزخونه هم همیشه بالا میری الانم که دارم خاطراتت رو مینویسم نگاه کردم بالای میزی و گلای نرگس رو میز رو تکه تکه داری میکنی مهم نیست خشک شدن سرگرم باش تا خاطراتت رو ثبت کنم برات  ...
23 دی 1401

دور همی خانوادگی

دو سه شب پیش دایی امین و آیدا خانم هممون رو خانوادگی  شام دعوت کردن رستوران سنتی و زیبای امارت دربار خیلی شب خوبی بود و آخرین شبی که دایی علی جون پیشمون بودن همون شب با دایی خداحافظی کردیم که صبح پرواز داشتن البته زن دایی و نورا کوچولومون موندن و چند وقت اینجان  خیلی خوش گذشت دست دایی امین جان درد نکنه   ❤️❤️ ...
23 دی 1401

هدیه و سوغاتی هاتون

اینم کادو هاتون که دایی علی واستون سوغاتی اورده بودن و کلی ذوق کردین اون جرثقیل رو هم خاله فرشته جون به محمد حسین کادو دادن دستشون درد نکنه ماشین کوچولوها ی قدرتی رو دایی واسه محمد حسین دادن  خیلی دوسش داشت تا نصف شب باهاش بازی کرد و خوابش برد مرتضی و میترا  هم که عاشق کاردستی درست کردن و با میخ و تخته کار کردن که کادوشون  رو خیلی دوست داشتن دست دایی جون و زن دایی درد نکنه مرتضی علی   تو جشن تولد که دایی سوغاتیشو داد بلافاصله اومد تو اتاق شروع کرد به بازی کردن آخر که خواستیم بریم تازه یادش افتاده بود کیک تولد نخورده خاله جونم واسش کیک گذاشت خیلی بهتون خوش گذشت گلای قشنگم  ...
15 دی 1401

تولد احمد رضا جون و نورای عزیز

دیشب رفتیم جشن تولد احمد رضای خاله و نورا جون دایی تولد احمد رضا جان ۱۴دی هستش نورا جونم ۲۷ دی  دایی علی هم دو سه روزه که اومدن و چون تا ۲۷  دی دایی برمیگردن تولد نورا جونم زودتر گرفتیم . دایی علی و زن دایی کلی زحمت کشیده بودن و واسه همه بچه ها کادو درست کرده بودن دستشون درد نکنه خاله فرشته و علی آقا هم خیلی زحمت کشیده بودن یه کیک بزرگ تصویری خاله جون درست کرده بود واسه جفتشون خیلی خوشمزه و زیبا بود واقعا خاله دیگه در درست کردن کیکای تولد عالی شده دستش درد نکنه علی آقا هم کف زده بودن خیلی طعم خوب و خوشمزه ای داشت تا حالا کف به اون خوشمزه ای نخورده بودم  دست مامان جون ...
15 دی 1401