محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

تولد خاله فرشته جون

جمعه هفته پیش خاله جون ما رو دعوت کردن نهار خونشون بابا محسن کربلا بود ما رفتیم خونه خاله بعدشم قرار بود خاله فرشته یه روز بیان خونه ما هر روز میگفتین کی خاله میاد ولی به خاطر کلاسای آن لاین بعد ظهر امیر مهدی نیومدن تا روز پنجشنبه خاله گفت بعد ظهر میخوام بیام خونتون چون 4 آذر بود و نزدیک تولد خاله که هفت آذر هست تصمیم گرفتیم خاله رو غافلگیر کنیم وبراش یه تولد کوچولو تو خونمون بگیریم کیکشم خودم پختم خدا رو شکر محمد حسین خوابید و تونستم به کارام برسم و وقتی خاله اومدن هممون دم در منتظر بودیم برف شادی ریختیم و تولد ت مبارک خوندیم خاله انتظار شو نداشت خیلی خوشحال شد تازه خودشم برامون کیک یزدی پخته بود آورده بود خلاصه کلی خوش گذشت فرداشم قرا...
5 آذر 1400

دو ماهگی محمد حسین

اینجا پارک توحید هست که بردمتون بازی کنید آخه تو خونه خیلی بهانه گیر میشین بابایی هم چند وقته نیست الانم کربلا رفته انشالله که به سلامتی برگرده  خیلی پارک دوست دارین الان ساعت 12 شب هست که سه تایی تون رو خوابوندم و براتون هرشب یه قصه میگم و میخوابید البته همیشه دیر میخوابید ولی فردا میترا جون میره مدرسه آخه داره مدارس دوباره حضوری میشه انشالله که کرونا زودتر نابود شه و برین مدرسه همیشه مدرسه انلاین سخته خصوصا برای مادرا  منم که کلی سرم شلوغه و سخت تر..  ...
1 آذر 1400

روز میلاد پیامبر و جشن تولد سه تایی

اینم کیک تولد میترا و مرتضی جون و همچنین اولین ماهگرد محمد حسین عزیزم تولد مرتضی جونم 24 مرداد ماه هست ولی امسال مصادف با ششم محرم شد و روزای اخر بارداری بودم وتولد واسش نگرفتیم وتولد میترا جونم هم ا ربعین بود وتصمیم گرفتیم روز میلاد پیامبر واسه سه تایی شون یه جشن کوچولو خانوادگی بگیریم  انشالله صد ساله بشین عشقای من  ...
3 آبان 1400

15 روزگی محمد حسین

اینجا پسرم 15 روزش شده روز شهادت امام رضا بود که تو خونه خیلی دلتنگ شده بودیم بعد از روزای سخت بیمارستان  و شب بیداری های روزای اول تولدت بابا محسن گفت اگه بهترین آماده شین ببرمتون دشت یه دور بزنین دلتون وا بشه خلاصه آبجی میترا و داداش مرتضی علی هم خیلی ذوق کردن و آماده شدن بریم دشت پیش مامان جون بابا محسن زنگ زدن خونه مامان جون که ما بعد ظهر میایم ولی مامان جون گفتن نهار بیاین که خاله فرشته و دایی امینم اونجا بودن گفتن دور هم باشیم  خلاصه ما موقع نهار رسیدیم دشت وقتی وارد خونه شدیم خیلی قشنگ بچه های خاله سمیه و خاله فرشته که اونجا بودن از محمد حسین کوچولو استقبال کردن همشون باهم اومده بودن دم پله ها وایستاده بودن و میخوندن صل...
17 مهر 1400

تولد 9 سالگی امیر مهدی خاله

اینجا هم جشن تولد امیر مهدی جون خاله بوده که من هنوز از بیمارستان مرخص نشده بودم و میترا و مرتضی علی با بابا جونشون رفتن خونه خاله فرشته واسه تولد و این دو روز که من و مامان جون بیمارستان بودیم خونه خاله با بچه های خاله خوش گذروندن دست خاله فرشته درد نکنه این کیک و تم قشنگ تولد هم هنر خود خاله هست خدا رو شکر این چند روز بیمارستان بهتون بد نگذشت و خوشحال بودین گلای من  و چه جالب که محمد حسین و امیر مهدی هر دوشون تاریخ تولدشون 31 شهریور هست. محمد حسین که تو مرز 30 و 31 به دنیا اومد 12 شب ولی فکر کنم 12 و 15 دقیقه ثبت کرده بودن که بشه 31 شهریور خلاصه خودشو به مدرسه رسوند بچم مثل پسر خالش زرنگه  ...
3 مهر 1400

چی درست کنم که شما بخورین

مرتضی علی جونم  خیلی بد غذایی میکنه خیلی مزه و قیافه غذا براش مهمه وقتی غذا نمیخوره خیلی ناراحت میشم عاشق نودلیت و پیتزا و ساندویچ هست غذاهای خونگی حتی ماکارونی رو با علاقه نمیخوره اینم ترفند مامان عصمت برای اینکه گوشت کوبیده ابگوشتشو خورد اونم باچه به به خاله فرشته گفت امیر و زهرای ما هم اینطوری بودن گوشت قرمز نمیخورن تو خورشت منم سریع براشون استیک و پیتزا میکنم همونا رو میخورن البته هیچ وقت با سوسیس و کالباس براشون پیتزا درست نمیکنم فقط با گوشت و مرغ و قارچ و سیب زمینی و فلفل دلمه ای اصلا عاشق کتلت و ناگت و استیک و غذاهای نونی هستن تا برنج و خورشت خصوصا مرتضی علی وای که وقتی غذاشو کامل میخوره من چقدر خیالم راحت میشه واقعا غذا خور...
28 شهريور 1400