شب ۳۱ شهریور شب تولد امام صادق و پیامبر باباجون و مامان جون گفتن بریم بیرون شام هم بابا جون سفارش دادن و چایی و تنقلات هم مامان جون از خونه برداشتن و رفتیم بند دره دایی علی جون و زن دایی و نورا کوچولوی عمه هم اومدن اتفاقا تولد محمد حسین عزیزم هم همزمان شده بود با میلاد پیامبر بابا محسن و مرتضی مهمویی بودن و نیومدن دایی علی جون رفتن شیرینی و باکنک و فشفشه و شمع گرفتن و همون جا یه تولد کوچولو برای محمد حسین گرفتیم درست همزمان با روز و ساعت تولدش خیلی بهتون خوش گذشت همش با نورا شمع رو فوت میکردین تا تموم شد . دست باباجون و مامان جون و دایی علی جان درد نکنه ...