محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

گل پسرمامان محمد حسین

این بلوز شلوار خوشگل رو دایی امین جون واست سوغاتی از مشهد آوردن  اندازه و خوشرنگ هر لباس نویی که تنت میکنم کلی ذوق میکنی و میگی نونو   دستشون درد نکنه  الان پیشم  تو خواب نازی  منم نصف شبی بیدار شدم و یاد خاطرات ثبت نشده  شما افتادم  .بیشتر کلمات رو میگی ولی هنوز جمله کامل نمیتونی بگی   خیلی شیرین و بامزه شدی و داداش مرتضی علی و آبجی میترا رو خیلی دوست داری و وقتی میرن مدرسه دلتنگشون میشی و تا زنگ خونه رو میزنن بدو بدو میری دکمه  آیفون رو میزنی  و میگی دد اومد  ...
17 اسفند 1402

عکس های تولد خاله فرشته جون

شب تولد خاله فرشته جون که همون شب مامان جون و بابا جون از مشهد برگشته بودن  و واسه نوه های خوشگلشون کلی سوغاتی آوردن خدا رو شکر نورای دایی علی هم ایندفعه با مامانش اینجا بودن و تولد خاله جون خیلی با شکوه برگزار شد مامان جون ۸ تا نوه دارن چهار دختر و چهار پسر  خدا حفظشون کنه واسه دخترا ژاکتای قرمز یلدایی مثل هم و واسه پسرا هم ژاکتای زرشکی مثل هم همتون پوشیدین و عکس گرفتین خیلی بهتون خوش گذشت  ...
11 دی 1402

هدیه تولد مرتضی جون

یادم میاد وقتی بچه بودیم چقدر از داشتن اسباب بازی خوشحال می‌شدیم و چقدر عروسک های کودکیمون رو دوست داشتیم دلم میخواد کاش حداقل یکیشو نگه می‌داشتم و یاد و خاطرات کودکی برام زنده میشد  ولی حتی عکسشم نیست چون اون زمان که مثل الان دوربین یکسره در دسترس نبود یه دوربین یاشیکا کوچولو داشتیم و ۲۴ عکس می‌گرفتیم شایدم تو عکسا چشامون بسته بود یا هم کج و کوله وایمیستادیم وبعد که عکس ظاهر میشد تازه می‌دیدیم چشمون خرابه یا خوب نیفتادیم  خلاصه روزی که میرفتیم عکاسی واسه عکس گرفتن واسمون کلی جذاب بود . و باخودمون می‌گفتیم کاش میتونستیم قبل اینکه چاپ بشه عکس ببینیم چجوری هست آرزوی کودکی من الان برآورده شده همیشه دوربین...
6 شهريور 1402

سوغاتیهای مکه مامان جون و باباجون برای ما

وقتی مامان جون باباجون  میخواستن برن مکه میترا جونم همش میگفت مامان من نمیتونم تحمل کنم که یک ماه مامان جون رو نبینم آخه خیلی دلتنگ میشم روز خداحافظی هم خودت رو زدی بغل مامان جون کلی گریه کردی  مامان جون هم شما رو خیلی دوست داره و همیشه براتون کلی هدیه میگیرن و خیلی دوست دارن که شما قرآن حفظ کنید و هر چند سوره ای که حفظ میکنین جایزه دارین  واز مکه هم واست پلاک طلا کعبه  چادر حریر و کیف و پارچه گیپور  خریده بود اینم عکس هدیه هاتون  بماند به یادگاری براتون  دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن  و شما خیلی خوشحال شدین گلای قشنگم  ...
3 شهريور 1402

هدیه های جشن عبادت دخترم

اینم هدیه های جشن عبادتت دختر قشنگم   مامان عصمت واست ست کامل چادر سجاده جانماز و کیف واست دوخت مدرسه تون هم یه دفتر خاطرات و جامدادی بهت هدیه دادن مامان جونم واست هودی بنفشه گرم رو خریده بودن زن دایی علی هم واست شاخه گل رز با یه شال خوشکل هدیه دادن خاله فرشته جونم یه روسری خوشکل با پاکت پول که هر چی خواستی خودت بخری خلاصه همه خودشون رو اذیت کرده بودن دستشون درد نکنه 🙏🏻💕💕 ...
17 بهمن 1401

هدیه و سوغاتی هاتون

اینم کادو هاتون که دایی علی واستون سوغاتی اورده بودن و کلی ذوق کردین اون جرثقیل رو هم خاله فرشته جون به محمد حسین کادو دادن دستشون درد نکنه ماشین کوچولوها ی قدرتی رو دایی واسه محمد حسین دادن  خیلی دوسش داشت تا نصف شب باهاش بازی کرد و خوابش برد مرتضی و میترا  هم که عاشق کاردستی درست کردن و با میخ و تخته کار کردن که کادوشون  رو خیلی دوست داشتن دست دایی جون و زن دایی درد نکنه مرتضی علی   تو جشن تولد که دایی سوغاتیشو داد بلافاصله اومد تو اتاق شروع کرد به بازی کردن آخر که خواستیم بریم تازه یادش افتاده بود کیک تولد نخورده خاله جونم واسش کیک گذاشت خیلی بهتون خوش گذشت گلای قشنگم  ...
15 دی 1401

آش نذری و آموزش نشانه ش

این قابلمه بزرگ مسی رو عزیز جون وقتی محمد حسین واسه اولین بار رفت مشهد واسش کادو دادن و گفتن انشالله همیشه براش توش آش و غلور نذری بپزین و یادگاری از ما داشته باشین امروزم من تصمیم گرفتم واسه اولین بار ازش استفاده کنم اخه میخواستم واسه اموزش نشانه ش برای کلاس مرتضی علی آش رشته درست کنم خودم داوطلب شدم و یه کم بیشتر از کلاسش درست کردم و واسه همسایه هامون و معلمای مدرسه هم بردم البته آش دندونی خود محمد حسینم هنوز درست نکرده بودیم انشالله که قبول باشه و دست عزیز و بابا حاجی هم به خاطر هدیه خوبشون درد نکنه  ...
10 دی 1401

هدیه مرتضی جونم

اینم ماشین کنترلی گل پسرم که مامان جون باباجون واسش سوغاتی از استانبول آوردن  اولای آبان دایی علی اومدن استانبول مامان جون و بابا جون هم رفتن اونجا چند روز همدیگه رو ببینن وقتی خواستن برن مامان جون گفت چی برات بیارم گفتی ماشین کنترلی  🥰🥰 دستشون درد نکنه ...
2 آذر 1401

خوشحالی گلای من با هدیه هاشون

سوغاتی مامان جون بابا جون واسه مرتضی جونم 🥰🥰 امروز مامان جون و بابا جون بعد ده روز از مشهد اومدن و اینقد دلشون واستون تنگ شده بود که اول اومدن بیرجند تا شما رو ببینن ولی خیلی زود رفتن چون بابا جون ابیاری داشتن واین بلوز قشنگ رو هم واسه میترا جون هدیه اوردن و واسه مرتضی جونم هم یه سوشرت شلوار قشنگ و واسه محمدحسینم هم اسباب بازی خیلی ذوق کردین و خوشحال شدین مامان جونم از دیدن ذوق شما خیلی خوشحال میشن و همیشه که جایی میرن براتون سوغاتی میارن واسه هدیه نمازخوندن دخترم هم مامان جون واسش ساعت خرید  خیلی  خیلی مامان جون رو دوست دارین  ...
28 شهريور 1401