محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 7 ماه سن داره

میوه های باغ زندگیم

دختر نازم

برات چادر عربی سفارش داده بودم که شبای اعیاد شعبانیه میپوشیدی و با دوستات هر شب که جشن بود تو مسجد محلمون سرود اجرا میکردی  خیلی مدل چادرتو دوست داری و خودت دوست داری چادر بپوشی  این گلدون خوشگلم تو مسجد سوال جواب دادی شب عید جایزه گرفتی   عضو فعال بسیج مسجد دخترم هست  انشالله که همیشه اهل مسجد و نماز و حجاب باشی دختر نازنینم  عاقبت همه ی ما بخیر انشالله  ...
3 اسفند 1403

هدیه های تولد میترا و مرتضی جون

کیف سنتی و جامدادی یادگاری اصفهان خاله فرشته جون واسه میترا آوردن و یه پارچه خوشکل واسه شومیز برای میترا و زهرا جون که انشالله براشون بدوزم چهار تا رومیزی یا روپشتی قلم کاری شده اصفهان  هر طور که انشالله میترا جونم دوست داشته باشه استفاده کنه مامان جون برای میترا آوردن و دوتا جوجه سرامیکی نقاشی شده و دوتا بلوز شلوار واسه مرتضی و مخمد حسین  و یه جاشکلاتی خاتم کاری واسه من و تفنگ هم واسه تولد مرتضی  بابا جون  واسش خریده و لوازم تحریر و مداد رنگی و اتوبوس قدرتی رو خاله فرشته جون واسه مرتضی   بابا محسن هم یه دومینو واسه مرتضی جون حلما جون دوست میترا هم واسه تولدش بهش یه دفتر و دفتر...
20 مهر 1403

اولین آمدن محمد صدرا خونه دشت بابا جون و مامان جون

دیشب مهمویی عروسی دعوت بودیم و رفتیم عروسی اولین عروسی که محمد صدرا جونم رفت صبح زودم اومدیم دشت خونه مامان جون  درخت انار تو حیاط خیلی قشنگ شده بود میترا جون بالکن رو فرش کرد و گفت مامان جون امروز نهار بریم زیر درخت انار مامان جون قبل از اینکه برسیم یه قورمه سبزی خوش رنگ و بو برامون بار گذاشته بودن و منتظرمون بودن اینم عکسهای عزیزانم  زیر درخت انار  درخت انجیر هم پر انجیر رسیده و خوشمزه بود که خوردیم روز جمعه ی خوبی بود و در کنار مادر و پدر مهربانم بهمون خوش گذشت . سایتون مستدام عزیزانم  بلوز شلوارای مثل هم مرتضی و محمد حسین رو هم مامان جون واستون سوغاتی از سفر  آورده ...
13 مهر 1403

هدیه های قشنگ دایی علی جون واسه گلای قشنگم

این سرویس قهوه خوری خوشکل سفالی رو زن دایی از آلمان واست سوغاتی آوردن رنگش سفید بود و خودش رنگ داشت و خودت با سلیقه خودت با قلم مو رنگشون کردی و خیلی ازش خوشت اومده بود برای داداش مرتضی هم یه ماشین کنترلی خوشکل که خیلی دوسش داشت واسه محمد  حسینم یه جرثقیل قرمز  که خیلی خوشحال شدین دست دایی جون و زن دایی درد نکنه  انشالله به زودی دایی علی هم به سلامتی میاد .خدا نگهدارشون همیشه  ...
5 مرداد 1403

گل پسرمامان محمد حسین

این بلوز شلوار خوشگل رو دایی امین جون واست سوغاتی از مشهد آوردن  اندازه و خوشرنگ هر لباس نویی که تنت میکنم کلی ذوق میکنی و میگی نونو   دستشون درد نکنه  الان پیشم  تو خواب نازی  منم نصف شبی بیدار شدم و یاد خاطرات ثبت نشده  شما افتادم  .بیشتر کلمات رو میگی ولی هنوز جمله کامل نمیتونی بگی   خیلی شیرین و بامزه شدی و داداش مرتضی علی و آبجی میترا رو خیلی دوست داری و وقتی میرن مدرسه دلتنگشون میشی و تا زنگ خونه رو میزنن بدو بدو میری دکمه  آیفون رو میزنی  و میگی دد اومد  ...
17 اسفند 1402

عکس های تولد خاله فرشته جون

شب تولد خاله فرشته جون که همون شب مامان جون و بابا جون از مشهد برگشته بودن  و واسه نوه های خوشگلشون کلی سوغاتی آوردن خدا رو شکر نورای دایی علی هم ایندفعه با مامانش اینجا بودن و تولد خاله جون خیلی با شکوه برگزار شد مامان جون ۸ تا نوه دارن چهار دختر و چهار پسر  خدا حفظشون کنه واسه دخترا ژاکتای قرمز یلدایی مثل هم و واسه پسرا هم ژاکتای زرشکی مثل هم همتون پوشیدین و عکس گرفتین خیلی بهتون خوش گذشت  ...
11 دی 1402

هدیه تولد مرتضی جون

یادم میاد وقتی بچه بودیم چقدر از داشتن اسباب بازی خوشحال می‌شدیم و چقدر عروسک های کودکیمون رو دوست داشتیم دلم میخواد کاش حداقل یکیشو نگه می‌داشتم و یاد و خاطرات کودکی برام زنده میشد  ولی حتی عکسشم نیست چون اون زمان که مثل الان دوربین یکسره در دسترس نبود یه دوربین یاشیکا کوچولو داشتیم و ۲۴ عکس می‌گرفتیم شایدم تو عکسا چشامون بسته بود یا هم کج و کوله وایمیستادیم وبعد که عکس ظاهر میشد تازه می‌دیدیم چشمون خرابه یا خوب نیفتادیم  خلاصه روزی که میرفتیم عکاسی واسه عکس گرفتن واسمون کلی جذاب بود . و باخودمون می‌گفتیم کاش میتونستیم قبل اینکه چاپ بشه عکس ببینیم چجوری هست آرزوی کودکی من الان برآورده شده همیشه دوربین...
6 شهريور 1402

سوغاتیهای مکه مامان جون و باباجون برای ما

وقتی مامان جون باباجون  میخواستن برن مکه میترا جونم همش میگفت مامان من نمیتونم تحمل کنم که یک ماه مامان جون رو نبینم آخه خیلی دلتنگ میشم روز خداحافظی هم خودت رو زدی بغل مامان جون کلی گریه کردی  مامان جون هم شما رو خیلی دوست داره و همیشه براتون کلی هدیه میگیرن و خیلی دوست دارن که شما قرآن حفظ کنید و هر چند سوره ای که حفظ میکنین جایزه دارین  واز مکه هم واست پلاک طلا کعبه  چادر حریر و کیف و پارچه گیپور  خریده بود اینم عکس هدیه هاتون  بماند به یادگاری براتون  دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن  و شما خیلی خوشحال شدین گلای قشنگم  ...
3 شهريور 1402