محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

غذا خوردن تنهایی محمد حسین

اصلا دوست نداری من غذا تو دهنت کنم همش میخوای خودت بخوری الانم برات تخم مرغ اب پز کرده بودم تنهایی میخوردی سوپم که بهت میدم تو رو رو پام دراز میکشم و سرت رو بالشت وگرنه اجازه نمیدی نشسته بهت غذا بدم همش قاشق رو میگیری تا به دهنت نرسیده هم همش میریزه چاره ای ندارم که دراز بکشی و مواظب دستات باشم و بهت سوپ بدم شیشه هم که اصلا لب نزدی تا حالا همه چی فقط با لیوان بهت میدم البته فقط اب میخوری شیر گاو تو لیوان نمیخوری دلستر و دوغم دوست داری اب میوه که خیلی تنبلی میکنم برات نمیگیرم ولی سیب واست رنده میکنم موزم خودت میخوری البته نصفشو باید این ور اون ور بمالی ولی چاره ای ندارم خودت باید بخوری پسر کوچولوی مستقل من. درای کابینت ها هم همیشه ن...
3 آبان 1401

تولد میترا جان و محمد حسینم

امشب به مناسبت شب تولد میترا جون و محمد حسینم رفتیم رستوران سنتی  شمس العماره  خیلی خوش گذشت خصوصا به محمد حسین میترا برف شادی میریخت کلی کیف میکرد اخه تولد محمد حسینم هم ۳۰شهریور بود چون اخر ماه صفر بود نگرفتیم و با تولد میترا جون که هفت روز با هم فرق دارن با هم واسشون یه تولد کوچولو گرفتیم انشالله صد ساله بشین گلای قشنگم و ماه ربیع اول بر همگی مبارک . ...
7 مهر 1401

یه شب خوب شمس العماره

امشب دایی علی و زن دایی دعوتمون کردن رستوران سنتی شمس العماره خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه  بچه ها هم با هم کلی بازی کردن جای دایی امین و ایدا خانم خالی 🥰🥰 ...
2 تير 1401

محمد حسین نه ماهه

تازگیا خیلی فضول شدی یکسره دوست داری بلند بشی یه دوهفته شده چهار دست و پا میری و میری زیر میز نهارخوری فضولی تو اتاق خیاطی منم کم فضولی نمیکنی البته فعلا کلا خیاطی تعطیله چون اصلا اجازه نمیدی به کاری برسم 🥰🥰❤❤❤ ...
1 تير 1401

مسجد رفتن گلای نازنینم

غروب که هوا خنک  هست بیشتر شبا با هم میریم مسجد محله که خدا رو شکر به ما نزدیکه برای تابستونتون هم کلاسای قران و نقاشی مسجد ثبت نام کردم انشالله هفته دیگه شروع میشه انشالله که همیشه با ایمان و مسجدی باشین و اهل نماز و قران انشالله که همیشه خدا پشت و پناهتون باشه عزیزانم  ...
1 تير 1401

تولد پنج سالگی زهرای خاله و پنج ماهگی نورای عمه

امشب منو محمد حسین جانم رفتیم تولد البته جای میتراجونم و مرتضی جونم خالی بود مهمویی بودن نبودن ولی خیلی خوش گذشت از تولد پنج سالگی زهرا جون یه کم میگذشت چون ماه رمضون تولدش بود خاله گذاشته بودن وقتی دایی علی ونورا میان اون موقع بگیرن و به پنج ماهگی نورا هم ۱۷ روز مونده بود که واسشون خاله جون یه تولد گرفت و کیک خوشگلشم خودش پخته بود دست خاله مهربون درد نکنه  ...
10 خرداد 1401