محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

دورهمی رستوران سنتی بند امیر شاه

شب قبل از اینکه دایی جون میخواستن برن آلمان  مامان جون و باباجون که تازه از مکه اومده بودن و ما و خانواده خانومشون و خاله فرشته جون رو دعوت کردن رستوران سنتی شب های آرام  بند امیر شاه  خیلی خوش گذشت جای میترا جون و مرتضی جونم خالی بود چون با بابا شون  مشهد بودن   دست دایی و زن دایی درد نکنه خیلی شب خوبی بود . ...
3 شهريور 1402

جشن تولد معلم میترا جون

امروز میترا جون تو مدرسه واسه معلمشون جشن تولد گرفتن وکیکم براش پختم البته کیک خامه ای وقت نداشتم نتونستم بپزم ولی خیلی خوشحال شد میترا جونم و تو مدرسه هم کلی بهشون خوش گذشته بود و وقتی اومد میگفت مامان جون دستت درد نکنه همه ی دوستام خیلی از طعم و مزه ی کیکتون تعریف کردن خیلی خوش گذشت امروز  ...
22 اسفند 1401

مهرسای عزیز خاله تولدت مبارک

امروز صبح ساعت ۸ صبح مهرسا  جونمون به دنیا اومد و خوشحالمون کرد انشالله که در زیر سایه پدر و مادر ۱۰۰ ساله بشی خاله جون و عمری با عزت و برکت داشته باشی قدمت مبارک 😘😘 ...
11 اسفند 1401

پدر عزیزم روزت مبارک

روز میلاد مولا امیرالمومنان بر همگی مبارک خصوصا پدر عزیزم و همسر مهربان و داداشای گلم سایتون مستدام   صبح عید رفتیم دیدن باباجون  و تبریک عید به بابا حاجی جونم زنگ زدیم و عیدشون رو تبریک گفتیم  مرتضی علی عزیزم هم روز بعد که رفت مدرسه به خاطر اینکه نامش نام حضرت علی علیه السلام بود کادو گرفته بود و خیلی خوشحال اومد گفت مامان جونم به خاطر اسمم کادو گرفتم منم بهت گفتم اره عزیزم اسمت بهترین اسم هست نام امام اول ماست هیچ وقت ما حق نداریم با بی احترامی صدات بزنیم چون نامت خیلی ارزش داره و همیشه به نامت افتخار کن و انشالله که راه امیر المومنین رو هم بری و پیرو ایشان باشی و از  بلاهای این زمانه محفوظ پسر ...
17 بهمن 1401

فضولی های محمد حسین و داداشش

تو عکس اولی با مرتضی علی باهم خونه بالشی درست کردین بعدشم تو خونتون خوابیدین و منم دعوت کردین خونتون تو عکس بعدی هم که محمد حسین خودشو به زحمت رسونده پشت مبلا و کنار بوفه فضولی میکرده از میز و صندلی چرخ خیاطیم هم همیشه بالا میره بعد نمیتونه بیاد پایین صدا میزنه  م م یعنی بیاین منو بیارین پایین از میز نهار خوری آشپزخونه هم همیشه بالا میری الانم که دارم خاطراتت رو مینویسم نگاه کردم بالای میزی و گلای نرگس رو میز رو تکه تکه داری میکنی مهم نیست خشک شدن سرگرم باش تا خاطراتت رو ثبت کنم برات  ...
23 دی 1401

دور همی خانوادگی

دو سه شب پیش دایی امین و آیدا خانم هممون رو خانوادگی  شام دعوت کردن رستوران سنتی و زیبای امارت دربار خیلی شب خوبی بود و آخرین شبی که دایی علی جون پیشمون بودن همون شب با دایی خداحافظی کردیم که صبح پرواز داشتن البته زن دایی و نورا کوچولومون موندن و چند وقت اینجان  خیلی خوش گذشت دست دایی امین جان درد نکنه   ❤️❤️ ...
23 دی 1401

هدیه و سوغاتی هاتون

اینم کادو هاتون که دایی علی واستون سوغاتی اورده بودن و کلی ذوق کردین اون جرثقیل رو هم خاله فرشته جون به محمد حسین کادو دادن دستشون درد نکنه ماشین کوچولوها ی قدرتی رو دایی واسه محمد حسین دادن  خیلی دوسش داشت تا نصف شب باهاش بازی کرد و خوابش برد مرتضی و میترا  هم که عاشق کاردستی درست کردن و با میخ و تخته کار کردن که کادوشون  رو خیلی دوست داشتن دست دایی جون و زن دایی درد نکنه مرتضی علی   تو جشن تولد که دایی سوغاتیشو داد بلافاصله اومد تو اتاق شروع کرد به بازی کردن آخر که خواستیم بریم تازه یادش افتاده بود کیک تولد نخورده خاله جونم واسش کیک گذاشت خیلی بهتون خوش گذشت گلای قشنگم  ...
15 دی 1401