15 روزگی محمد حسین
اینجا پسرم 15 روزش شده روز شهادت امام رضا بود که تو خونه خیلی دلتنگ شده بودیم بعد از روزای سخت بیمارستان و شب بیداری های روزای اول تولدت بابا محسن گفت اگه بهترین آماده شین ببرمتون دشت یه دور بزنین دلتون وا بشه خلاصه آبجی میترا و داداش مرتضی علی هم خیلی ذوق کردن و آماده شدن بریم دشت پیش مامان جون بابا محسن زنگ زدن خونه مامان جون که ما بعد ظهر میایم ولی مامان جون گفتن نهار بیاین که خاله فرشته و دایی امینم اونجا بودن گفتن دور هم باشیم خلاصه ما موقع نهار رسیدیم دشت وقتی وارد خونه شدیم خیلی قشنگ بچه های خاله سمیه و خاله فرشته که اونجا بودن از محمد حسین کوچولو استقبال کردن همشون باهم اومده بودن دم پله ها وایستاده بودن و میخوندن صل علی محمد نی نی کوچولو خوش آمد و صل علی محمد محمد حسین خوش آمد خیلی خوشحال بودن و ما هم خیلی خوشحال شدیم خلاصه رفتیم بالا و مامان جون سفره رو پهن کردن مامان جون دلبندی درست کرده بودن خیلی چسبید شبم که شب اول ربیع بود ملیحه خاله تصمیم گرفته بودن خونشون رو افتتاح کنن و همون شب یک سری از جهیزیشون رو بردن خونشون آخه چند وقت دیگه انشالله عروسی دختر خاله ملیحه و محمد عمو هست انشالله که خوشبخت بشن فردا صبحش که از خواب پاشدیم هم جاتون خالی مامان جون یه کله پاچه خوشمزه بارگذاشته بودن دور همی خوردیم فقط جای داداش علی وخانومش خیلی خالی بود انشالله که اونا هم به زودی برگردن و کنار ما زندگی کنن وانشاللا
که با دختر نازشون بیان و دلمون رو شاد کنن وای که چقدر خوشحالم که میخوام عمه بشم خدا نگهدارتون باشه هر جا که هستین خلاصه بعد صبحانه رفتیم خونه ملیحه جون و اونجا همه عمه ها و زن عموها و... اومده بودن و داشتن جهیزیه ملیحه جان رو می چیدن خیلی خوش
گذشت اخه تو این مدت خیلی دلمون تو خونه و قرنطینه بودن تنگ شده بود کی دیگه این کرونا لعنتی میخواد تموم بشه کهباز دور هم جمع بشیم . شبم که برگشتیم بیرجند روز خیلی خوبی بود..