دوسال پیش درست مثل همین ساعت بود که به دنیا آمدی گل پسرم و با آمدنت زندگی ما را گرم و زیبا کردی و داداش مرتضی علی و آبجی میترا با دیدنت کلی ذوق کردن و شادی رو به همه هدیه دادی آخ که چه شیرین شدی این روزا عزيزم امشب به خاطر اینکه بابا محسن نبود تولدت رو نگرفتیم و انشالله ۷ مهر با تولد میترا جون باهم میگیریم تولدتون به هم خیلی نزدیکه الان در خواب نازی و تو خواب چه معصوم و مظلومی اما تو بیداری یکسره در حال شیطنت و فضولی با مرتضی علی یکسره به ابزارای بابا محسن دست میزنین و به پیچ گوشتی شارژی خیلی علاقه دارین مرتضی کع یکسره در حال سوراخ کردن یه تکه چوبه تو هم گریه میکنی که به منم بده خلاص...