یه جمعه خیلی خوب باغ بابا جون و مامان جون
پنجشنبه شب رفتیم دشت وقتی رسیدیم مامان جون عزیزم یه شام خیلی خوشمزه واسمون پخته بودن و برای اومدن ما لحظه شماری میکردن شبم همتون دور مامان جون جمع میشین و میگین مامان جون واسمون قصه بگین مامان جون خیلی با محبته و خیلی دوستون داره و همیشه آغوش گرم و مهربونش برای شما باز خدایا شکرت به خاطر وجود پر مهر پدر و مادر عزیزم انشالله که همیشه سالم و سلامت باشن در پناه خدا اخر شب خاله فرشته جون هم زنگ زدن و گفتن ما هم فردا صبح میایم دشت صبح که از خواب پاشدیم یه صبحانه عالی مامان جون برامون آماده داشت و گوشت و پیاز آبگوشت رو هم دیگه تف داده بودن صبحانه خوردیم و همگی رفتیم خونه باغ وای که چقد اونجا بهتون خوش میگذره اتیش بازی و چایی دودی و آبگوشت آتیشی
مامان جون واسمون یه تنور تفتون هم پختن بچه های خاله سمیه و خاله جون هم بودن مامان جون واسه همتون تفتون کوچولو پخته بودن به همتون هم یه تکه خمیر که نون درست کردین و کلی لذت بردین بعدشم رفتین پشت حوض و یه فرقون کوچولو گل درست کرده بودین و میمالیدین رو دیوار حوض خلاصه کلی گل بازی کردین و از باهم بودن لذت بردین البته ایندفعه تو آب استخر دیگه نمیتونستین برین چون هوا سرد شده بود ولی گل بازی رو جایگزین آب بازی کردین و کیف کردین دست باباحاجی جون عزیز درد نکنه که واسه تفریح شما اونجا همه چی درست کردن ایندفعه باباجون تانکر گذاشته بودن بالای خونع و لوله کشی کرده بودن که بعد نهار خیلی راحت ظرفا رو شستیم باباجون اونجا خیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنه هر وقت میریم اونجا کلی انرژی میگیریم خیلی خوش میگذره