محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

تولد احمد رضا جون و نورای عزیز

دیشب رفتیم جشن تولد احمد رضای خاله و نورا جون دایی تولد احمد رضا جان ۱۴دی هستش نورا جونم ۲۷ دی  دایی علی هم دو سه روزه که اومدن و چون تا ۲۷  دی دایی برمیگردن تولد نورا جونم زودتر گرفتیم . دایی علی و زن دایی کلی زحمت کشیده بودن و واسه همه بچه ها کادو درست کرده بودن دستشون درد نکنه خاله فرشته و علی آقا هم خیلی زحمت کشیده بودن یه کیک بزرگ تصویری خاله جون درست کرده بود واسه جفتشون خیلی خوشمزه و زیبا بود واقعا خاله دیگه در درست کردن کیکای تولد عالی شده دستش درد نکنه علی آقا هم کف زده بودن خیلی طعم خوب و خوشمزه ای داشت تا حالا کف به اون خوشمزه ای نخورده بودم  دست مامان جون ...
15 دی 1401

آش نذری و آموزش نشانه ش

این قابلمه بزرگ مسی رو عزیز جون وقتی محمد حسین واسه اولین بار رفت مشهد واسش کادو دادن و گفتن انشالله همیشه براش توش آش و غلور نذری بپزین و یادگاری از ما داشته باشین امروزم من تصمیم گرفتم واسه اولین بار ازش استفاده کنم اخه میخواستم واسه اموزش نشانه ش برای کلاس مرتضی علی آش رشته درست کنم خودم داوطلب شدم و یه کم بیشتر از کلاسش درست کردم و واسه همسایه هامون و معلمای مدرسه هم بردم البته آش دندونی خود محمد حسینم هنوز درست نکرده بودیم انشالله که قبول باشه و دست عزیز و بابا حاجی هم به خاطر هدیه خوبشون درد نکنه  ...
10 دی 1401

یه شب خوب خانه بازی

امروز  بابا محسن خونه بود سر شب مارو برد بیرون چون هوا سرد بود و دلتون واسه شهر بازی تنگ شده بود بعد از گذروندن روزای سخت مریضی نزدیک دوهفته بود خانوادگی مریض بودیم رفتیم بیرون اولش که رفتیم خانه بازی پاذل بازی کردین بعدشم مرتضی گفت بریم پیتزا بخوریم که رفتیم فردوسی شام خوردیم بعدشم اومدیم خونه بهتون خوش گذشت گلای قشنگم فردا هم قراره واسه کلاس مرتضی علی آش درست کنم برای آموزش نشانه ش  ...
10 دی 1401

دومین یلدای پسر کوچولوم

امشب یلدا خونمون تنها بودیم چون یه هفته هست که خانوادگی مریض شدیم نمیدونم آنفولانزا بود یا کرونا ولی خیلی بد بود خدا رو شکر امروز  بهتر بودیم خاله فرشته رفتن خونه مامان جون و باباجون ولی ما امسال قسمت نشد محمد حسین خیلی فضول شده اینقدر فضولی کردی   که زود سفره یلدامون رو جمع کردیم . ...
1 دی 1401

سفر دو روزه به همراه خانواده

پنجشنبه بعدظهر بابا محسن گفت یه سفر کاری داره توشهرهای استان کارشم زیاد طول نمیکشه واسه همین گفت اگه دوست دارین شما رو هم ببرم ما هم با اینکه یه کم سرما  خورده هم بودیم ولی از تو خونه موندن خسته شده بودیم گفتیم میایم اخر شب رسیدیم مهمان سرای فردوس شب رو اونجا خوابیدیم و صبح  درساتون رو نوشتین وبابا محسن هم کارش رو انجام دادوباز را افتادیم رفتیم بشرویه اونجا   بابا محسن کارش تموم که شد رفتیم رستوران نهار خوردیم و بعدشم رفتیم عشق اباد و طبس تو طبسم رفتیم امامزاده و باغ گلشن بعدشم برگشتیم اخر شب  بهتون خوش گذشت تو ماشینم یکسره اهنگای دلخواهتون رو گوش میدادین و کلی هم خوراکیای...
26 آذر 1401