محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
مرتضی علیمرتضی علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
میترا طلامیترا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

میوه های باغ زندگیم

هدیه های جشن عبادت دخترم

اینم هدیه های جشن عبادتت دختر قشنگم   مامان عصمت واست ست کامل چادر سجاده جانماز و کیف واست دوخت مدرسه تون هم یه دفتر خاطرات و جامدادی بهت هدیه دادن مامان جونم واست هودی بنفشه گرم رو خریده بودن زن دایی علی هم واست شاخه گل رز با یه شال خوشکل هدیه دادن خاله فرشته جونم یه روسری خوشکل با پاکت پول که هر چی خواستی خودت بخری خلاصه همه خودشون رو اذیت کرده بودن دستشون درد نکنه 🙏🏻💕💕 ...
17 بهمن 1401

جشن عبادت میترا جونم

اینم جشن عبادت دختر گلم میترا جون که مامان جون هم شرکت کردن و شما خیلی خوشحال شدی و توی گروه سرود هم شرکت داشتی و تک خوانی شعر دوازده امام و محرم و نامحرم رو انجام دادی خیلی خوب و با اعتماد به نفس کامل و مامان جون خیلی خوشحال شدن توی مراسم خادمین امام رضا پرچم حضرت رضا رو آوردن و زیارت کردیم خیلی مجلس خوبی بود انشالله که مبارکت باشه گل قشنگم  ...
10 بهمن 1401

دوخت ست کامل جشن تکلیف واسه دختر گلم

 این تل سر رو واسه جشن تکلیف دختر گلم درست کردم و سجاده و چادر نماز و کیف سجاده هم برات دوختم انشالله که خوشت اومده باشه عزیزم و به خوشی و سلامتی ازش استفاده کنی  ...
7 بهمن 1401

فضولی های محمد حسین و داداشش

تو عکس اولی با مرتضی علی باهم خونه بالشی درست کردین بعدشم تو خونتون خوابیدین و منم دعوت کردین خونتون تو عکس بعدی هم که محمد حسین خودشو به زحمت رسونده پشت مبلا و کنار بوفه فضولی میکرده از میز و صندلی چرخ خیاطیم هم همیشه بالا میره بعد نمیتونه بیاد پایین صدا میزنه  م م یعنی بیاین منو بیارین پایین از میز نهار خوری آشپزخونه هم همیشه بالا میری الانم که دارم خاطراتت رو مینویسم نگاه کردم بالای میزی و گلای نرگس رو میز رو تکه تکه داری میکنی مهم نیست خشک شدن سرگرم باش تا خاطراتت رو ثبت کنم برات  ...
23 دی 1401

دور همی خانوادگی

دو سه شب پیش دایی امین و آیدا خانم هممون رو خانوادگی  شام دعوت کردن رستوران سنتی و زیبای امارت دربار خیلی شب خوبی بود و آخرین شبی که دایی علی جون پیشمون بودن همون شب با دایی خداحافظی کردیم که صبح پرواز داشتن البته زن دایی و نورا کوچولومون موندن و چند وقت اینجان  خیلی خوش گذشت دست دایی امین جان درد نکنه   ❤️❤️ ...
23 دی 1401

هدیه و سوغاتی هاتون

اینم کادو هاتون که دایی علی واستون سوغاتی اورده بودن و کلی ذوق کردین اون جرثقیل رو هم خاله فرشته جون به محمد حسین کادو دادن دستشون درد نکنه ماشین کوچولوها ی قدرتی رو دایی واسه محمد حسین دادن  خیلی دوسش داشت تا نصف شب باهاش بازی کرد و خوابش برد مرتضی و میترا  هم که عاشق کاردستی درست کردن و با میخ و تخته کار کردن که کادوشون  رو خیلی دوست داشتن دست دایی جون و زن دایی درد نکنه مرتضی علی   تو جشن تولد که دایی سوغاتیشو داد بلافاصله اومد تو اتاق شروع کرد به بازی کردن آخر که خواستیم بریم تازه یادش افتاده بود کیک تولد نخورده خاله جونم واسش کیک گذاشت خیلی بهتون خوش گذشت گلای قشنگم  ...
15 دی 1401